بسته راه چاره دید و گریه کرد
طفل بی‌گهواره دید و گریه کرد
دختر آواره دید و گریه کرد
روسری پاره دید و گریه کرد

او چهل سال است کارش گریه است
این چهل سال افتخارش گریه است

دست بسته از ن شرمنده شد
از تمام کاروان شرمنده شد
بیشتر از دختران شرمنده شد
مجلس می, آنچنان شرمنده شد

در میان راه تنها مرد بود
بین یک جمعیتی نامرد بود

از غم ویرانه‌رفتن اشک ریخت
پایکوبی کرد دشمن، اشک ریخت
هم زیارتنامه‌اش آتش گرفت
هم سر و عمامه‌اش آتش گرفت

کوچه‌های شام خیلی سخت بود
سنگ‌های بام خیلی سخت بود
طعنه و دشنام خیلی سخت بود
جام و بزم عام خیلی سخت بود

خنده‌های شمر یادش مانده است
ماجرای شمر یادش مانده است
چکمه‌های شمر یادش مانده است
جای پای شمر یادش مانده است

کندی خنجر عذابش می‌دهد
ضربه‌ی آخر عذابش می‌دهد

آمد و بال و پرش را جمع کرد
دست بی‌انگشترش را جمع کرد
با حصیری پیکرش را جمع کرد
روی دستش حنجرش را جمع کرد

 

 


آئین مستان مانده ,یادش ,خیلی ,شرمنده ,بسته ,یادش مانده ,عذابش می‌دهد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی سوباشی آی تی کار سامانه انسجام برنامه های مجازی کانال دهم انسانی ، کانال دهمی ها ، کانال کلاس دهم انسانی ، کانال پایه دهم انسانی آنگاه که زمانش سر برسد،خواهم پرید/افتادم دانلود فایل های کمیاب بخر و ببر آنلاین لاو استور