گفتم رو سینه ی محتضر رو سبک میکنند؛دو سه ماهه سینه سنگینی میکنه،نمیتونه یه نفس عمیق بکشه.آخه میخ فرو رفته تو سینه.

 بی بی فرمود:علی جان برو مسجد برام دعا کن خیلی دلم گرفته.خیلی دلم سوخته برا این یه حرفش.چی شد اینجوری شد؟!

نگاه کرد دید زهرا که هر دو دستش از کار افتاده بود حالا با هر دو دست کار میکنه.

یه دست خمیر درست میکنه.یه دست کار دیگه میکنه.فرمود:زهراجان! الحمدلله خوب شدی.داری کار خانه میکنی.

یه نگاهی کرد.نگاه معنادار.اما یه جوری که علی صورتشو نبینه.یه وقتایی علی خودش نگاه نمیکرد.آخه او هم خجالت میکشید.

یه وقتایی مرد خجلت میکشه از همسرش.

علی جان! برا چند روزتون نان پختم.یه دفعه علی خشکش زد.این حرفا رو مسافرا میزنن.علی جان! حسنینم رو شستم.علی جان! موهای زینبمو شانه زدم.علی جان! دیشب خواب بابامو دیدم.وعده داده امشب مهمونشم.همینجور که نشسته دید زانوی علی داره میلرزه.یه ذره سرش رو بلند کرد دید صداش داره میلرزه.فاطمه به هم ریخت.

خدا! محسنمو دادم علیمو اینجور نبینم.خدا پهلوم شکسته شد علی آسیب نبینه‌.از سینم این همه خون ریخت که اشک علی رو نبینم.دید اگه علی تو خونه باشه،بیینه جون دادن زهرا رو دق میکنه.

همه عالم میخوان علی بالینشون باشه.

فاطمه فرمود علی جان! میشه خواهش کنم بری مسجد برام دعا کنی؟

فاطمه جان چشم.چقدر گوش دادن حرف فاطمه برا علی هزینه داشته.

نمیدونم امروز سخت بود؟!آدم بره یه دفعه خبر بیارن.یا اون روز سخت بود که اومدن درِ خونه سر و صدا کردن.آبروریزی کنند.تا علی پاشد.زهرا با دست سالم اشاره کرد.صحیح و سالم بود.علی جان اجازه بده من برم دمِ در.خواهش منو رد نکن.

خانوما اگه چیزی تو خونه کم دارید جلو رفیقای شوهرتون نگید.(حالا سلمان،ابوذر،مقداد.ده دوازده نفر اونجا نشستنا.)کنار بکش بهش بگو.یه جوری فاطمه گفت اگه علی میگفت نه برا فاطمه گرون تموم میشد.میخوای بری.برو.به خدا این از وداع حسین و علی اکبر سخت تر بود برا علی.

فاطمه رفت پشت در.واویلتاه.واویلتاه.یه مدل هیزم آوردن زود گُر میگرفت.انبوهی از هیزم ریختن دمِ خونهتا آتیش روشن شد دودش خونه رو گرفت.

این چهار انگشت از لا در بیرون بود.نوشتند اون نامرد تازیانه میزد که زهرا دستش رها بشه.اما دیدند فاطمه یه جور در رو نگه داشته.با اینکه همه دارن فشار میارن.این قدرت خدایی است.

بعضیا میگن بی بی دیگه روزای آخر عمر دیگه نمیتونست خوب راه بره.من اعتراض دارم.میگن آخرای عمر قدش خمیده بود.من اعتراض دارم.اینا روضه هاست که مردا میخونن.و اِلّا  روضه ای که برا هم میخونن فرق داره.خانمی که چهارتا بچه داشته.این بچه ی پنجمشه.تو شش ماهگی بچه همین جوری ام راه نمیتونه بره. همین جوری ام قدم برداشتن سخته براش.استخونا ضعیف شده بود.بپرس از دکترا.تو این ایام قدرت مادر به بچه منتقل میشه.داغ بابا هم دیده بود.غذا هم نمیتونست بخوره.مگه نشنیدی؟! نوه شم میگفت:من که غذا نخواستم.من بابامو میخوام.

همه فشار آوردن.فاطمه درو نگه داشته.یه نفر گفت:برید کنار.چنان لگد به در زد.میخ در داغ شده بود.بدجوری سینه سوراخ شد.صدای شکستن استخونا به گوش علی رسید.زهرام داره بین در و دیوار می افته."یا فضةُ خُذینی." تا فضه به خودش بجنبه علی دوید.سر زهرا رو به دامن گرفت.نذاشت با سر به زمین بخوره.علی جان تو کوچه جات خالی بود.اون روزیکه اون نامرد یه جوری زد با صورت به دیوار خورد.

من امروز میخوام بگم دیوار رو قبول ندارم.همون دیوار خونه بس بود. دیدی یه موقع یه کسی خدای ناکرده بی هوا سیلی بخوره با صورت زمین میخوره.علی جان جات خالی بود تو کوچه.

آقا امام حسن دو تا سر به دامن گرفته.یکی تو محراب.فرق شکافته رو به دامان گرفت. انقده گریه کرد امیرالمومنین فرمود:حسن جان گریه نکن! من که طوریم نیست.اونجا سی و هفت ساله بوده امام حسن.ببین مادرت اومده.جدت اومده.جده ات اومده.آخ بمیرم.یه روزم تو کوچه سر فاطمه رو به دامن گرفت.دو دستی که سر رو به دامن گرفت دید دستش خونی شد.آخه میگن گوشواره شکست‌.

 


آئین مستان

 

همه در حیرتم امشب، که شب هفده ماه ربیع است و یا یازده غره‌ی شعبان معظم، شب میلاد محمد شده یا اینه‌ی طلعت نورانی احمد، به سر دست حسین است و یا آمده از غار حرا باز محمد؛ عجبا این گل نورسته علی‌اکبر لیلاست، بگو یوسف زهراست، بگو اینه‌ی طلعت طاهاست، بگو دسته‌گل فاطمه‌ی ام‌ابیهاست، بگو روح بتول است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش، به جلالش به جمالش همه مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش که سراپاست همه اینه‌ی احمد و آلش، چه به خلقت چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه بینید در این خال و خط و چهره‌ی گل روی رسول دو سرا را.

 

خانه‌ی یوسف زهراست زیارتگهِ پیغمبر اکرم، نگهِ آل محمد به جمالی است که خود شاهد رخسار دل‌آرایِ محمد شده اینک، همگی چشم گشودند به سویش، به گمانم که گره‌خورده دلِ نورِ دل فاطمه بر طره‌ی مویش، شده جا در بغل عمه و آغوشِ عمویش، نگهِ ماه بنی‌هاشمیان بر گلِ رویش، نفسش نفخه‌ی صور و نگهش آینه‌ی نور و قدش نخله‌ی طور و به دَمَش مُعجزِ عیسی، به لبش منطق موسی، همه ماتش، همه مستش، همه دادند به هم دست به دستش، همه گل‌بوسه گرفتند ز پیشانی و لعلِ لب و خورشید جمالش، همه دادند سلامش، همه دیدند به مهرِ رخ او وجه ِخدا را.

 

نِگه از دامن مادر به گلِ روی پدر دوخته گویی، که ز شیری به تجّلای الهی شده چون شعله‌ی افروخته، سر تا به قدم سوخته، از روز ولادت بسی آموخته این درس که باید به جراحات تنَش ایه‌ی ایثار و شهادت همه تفسیر شود، سینه‌ی پاکش هدف تیر شود، طعمه‌ی شمشیر شود، با نِگه خود به پدر کرده ز گهواره اشارت که منم کشته‌ی راهت، تو رسولُ‌اللَّهی و من چو علی شیر سپاهت، بنواز ای پدر عالَم هستی علی‌اکبر پسرت را به نگاهت، منم آن کودکِ شیری که ز شیری دلِ خود را به تو بستم، به فدایت همه هستم، تن و جان و سر و دستم، من و آن عهد که در عالم زر بستم و هرگز نشکستم، پسر فاطمه! از جام تَولای تو مستم، تو دعا کن تو دعا کن که سرافراز کنم تا صف م شهدا را.

 

چه برازنده بود نام علی بهرِ من آن هم ز لب تو، که وجودم همه گردیده پُر از تاب و تبِ تو، به خدایی خدا پیش‌تر از آمدنم بوده دلم در طلبِ تو، به جز این نیست که باشد حَبِ من، حسب تو، نسب من نسب تو، به خدا مثل علی در صفِ پیکار برآرم ز جگر نعره و یک‌باره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، که گوید به من احسن به صف کرب‌وبلا حیدر ِکرار و زند خنده به شمشیر و به آن صولت و آن نیرو و آن غیرت و آن شوکت و عِزّ و شرفم احمد مختار، سزد از دل گهواره به عالم کنم اعلام که ای خلق جهان! من به نبی نور دو عینم، به همه خلق ندا می‌دهم امروز که فردا به صف کرب‌وبلا یار حسینم، عجبا می‌نگرم در بغلِ مادر خود معرکه‌ی کرب‌وبلا را

 

 


آئین مستان

شده بر تو جسارت      غم تو بی نهایت
خمیده قامت راه
  ولایت (2)
نمودی از امامت
     به هر لحظه حمایت
خمیده قامت راه
   ولایت (2)


*دل و دلبر حیدر     تویی یاور حیدر      گل پرپر حیدر   یا فاطمه
تو وضربه ی سیلی
    شدی با رخ نیلی     شهیده به پشت در   یا فاطمه
*به سائل عطایی کن
   مَرا هم خدایی کن  به راهت فدایی کن  یا فاطمه
به حقّ علی اکبر
   ابالفضل آب آور    مرا کربلایی کن     یا فاطمه

 


آئین مستان

مولانا اباعبدالله ، اباعبدالله

آمده نورِ چشم زهرا
شد جشنِ دلها برپا
ای شیعیان میلادِ مصباح الهدی شد
از برکتِ گهواره اش فطرس رها شد

دردانۀ شیرِ خدا ، مولا سفینه النجاه

مولانا اباعبدالله ، اباعبدالله
آمده ماهِ اُم البنین
خندان شد روح الامین
ای نورِ چشم مرتضی باب الحوائج
سقایِ دشتِ کربلا باب الحوائج

ماهِ دلاور آمده ، عبایِ حیدر آمده

سیدی باب الحوائج ، باب الحوائج
نورِ چشم مومنین آمد
زین العابدین آمد
سجاده گلباران شدُ عالم شده شاد
آمد دوباره موسم میلادِ سجاد

ای قبلگاهِ عالمین ، مولا علی ابن الحسین

مولانا زین العابدین زین العابدین



آئین مستان

 

از بس که در فراق تو دل نوحه گر شده

روزم به شام غربت و غم تیره تر شده

آزرده گشت خاطرت از کرده های من

آقا ببخش نوکرتان دردسر شده

تنها خودت برای ظهورت دعا کنی

وقتی دعایِ من ز گنه بی اثر شده

از شام هجرِ یار بسی توشه می برد

آن کس که اهلِ ذکر و دعایِ سحر شده

بودم مریض و روضۀ تو شد دوای من

حالم به لطفتان چقدر خوب تر شده

رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی

حالا بیا که آخرِ ماهِ صفر شده

بعد از دو ماه گریه به غم های کربلا

حالا زمانِ ندبه به داغی دگر شده

یثرب برایِ فاطمه نقشه کشیده است

یثرب چقدر بعدِ نبی خیره سر شده

باید که بعد از این به غم مادرت گریست

فصلِ شروع ماتم خیرالبشر شده

از شعله های پشتِ در خانۀ علی است

گر آتشی به کرب و بلا شعله ور شده

آن روز اگر به صورت مادر نمی زدند

لطمه دگر به چهرۀ دختر نمی زدند

*رسولِ خدا تو بستر افتاده انگار همۀ این روزا رو داره میبینه *كأني بها وقد دخل الذل بيتها، وانتهكت حرمتها، وغصبت حقها، ومنعت إرثها، وكسر جنبها، وأسقطت جنينها * فاطمه جان انگار دارم میبینم خاری دیگه وارد این خونه میشه به جایِ اون عزتی که شما داشتید انگار دارم میبنم حرمتتُ دارن میشکنن حقتو ازت میگیرن .*

جانِ عالم فدایِ پیغمبر

بی نگاهش نبود طی طریق

شان او را نگفته‌ایم درست

وصفِ او را نخوانده‌ایم دقیق

عالمی بی تلالو نورش

به ضلالت همیشه محکوم است

به فدایش که بین اُمت خویش

هم غریب است و هم که مظلوم است

عقل ما عاجز است از درکش

*مگه کسی میتونه پیامبرِ خدا رو توصیف کنه وقتی امیرالمومنین در وصفِ رسول خدا می فرماید أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ *

عقل ما عاجز است از درکش

علت خلق کائنات است او

بی وجودش همیشه گمراهیم

چون که تنها ره نجات است او

کیست جز حضرت محمد (ص) که

در دل عرش قرة العین است

بین ذات خدا و حضرت او

فاصله کم ز قاب قوسین است

عمر چل سالۀ رسالت او

آیه در آیه مهربانی بود

گرچه بر خاک بود شصت و سه سال

اهل اینجا نه ، آسمانی بود

اوست آنکه در شب معراج

با خداوند همکلام شده است

بعد از ابلاغ روز عید غدیر

کار او با جهان تمام شده است

لحظۀ رفتن از علی می‌گفت

دین اسلام روح تازه گرفت

وقت وارد شدن به خانۀ او

ملک الموت هم اجازه گرفت

*فاطمه دید صدایِ دربِ خانه میاد ، درُ باز کرد به هیبتِ یه جوانِ عربی اجازه میدید وارد منزل بشم ، حضرتِ زهرا فرمودند خیر ، بابام حالِ خوبی ندارند کسی رو به ملاقات نمی پذیره وقتی اومد پیغمبر سوال کرد فاطمه جان کی بود در میزد؟ وقتی عرضه داشت؛ پیغمبر فرمود این برادرم عزرائیلِ از کسی اذن نمیگیره اما به حرمت این خونه از تو اذن گرفته ملک الموت میخواد واردِ این خونه بشه اذن میگیره (قربونِ این دلایِ آماده ) پیغمبرم هر موقع میخواست وارد بشه جلو در می ایستاد دستِ ادب به سینه میزاشت می فرمود السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ از فاطمه اجازه میگرفت وارد میشد آخ بمیرم چند روزِ دیگه نه تنها اجازه نگرفتن یه عده جمع شدن هیزم آوردن رحمتِ خدا به این ناله ها نه اینکه اجازه نگرفتن، در این خانه را با لگد  باز کردن *

خانه‌ای در مدینه که یک عمر

ملجا بی پناهی‌ همه بود

داشت می‌رفت مصطفی اما

دل پریشان برای فاطمه بود

فاطمه، فاطمه همان که رسول

داشت بر دست او نوازش‌ها

*نوشته اند خم میشد رسولِ خدا دستِ فاطمه ش رو بوسه میزد نه این که دستُ بالا بیاره خم میشد رسول خدا*

حضرت مصطفی چه‌ها می‌دید

در پس آن همه سفارش‌ها

فاطمه ، آنکه نزد پیغمبر

هر زمان محترم‌تر از همه بود

چشم این شهر شاهد یک عمر

احترام نبی به فاطمه بود

چشم خود را که بست پیغمبر

فاجعه زود اتفاق افتاد

در دل امت رسول خدا

بذر نامردی و نفاق افتاد

مست قدرت شدند بعضی ها

باطل آمد برای حق پوشی

در فضای مدینه پاشیدند

گرد مسمومی از فراموشی

یادشان رفت -کمتر از یک روز-

آن همه گفتۀ پیمبر را

زودتر از تصور تاریخ

یادشان رفت حق حیدر را

اهل یثرب ، مهاجر و انصار

همگی خویش را نشان دادند

دست یاری علی به پیش آورد

در جوابش سری تکان دادند

فتنه پیچیده تر شد و آنگاه

نوبت غصب حق فاطمه شد

آمد از خانه او پی حقش

تا به مسجد رسید ، همهمه شد

خطبه ای خواند و حق خود را خواست

با روایات و تکیه بر آیات

شیر زن، مثل همسر شیرش

زیر بار ستم رود؟ هیهات!

آنچنان خطبه خواند آنجا که

دست تزویر عاقبت رو شد

سینۀ مسجد النبی آنروز

صحنۀ کارزار بانو شد

مِلک زهراست آسمان و زمین

او به یک باغ احتیاج نداشت

داشت با انحراف می جنگید

درد تحریف دین علاج نداشت

آمد آن روز که شقاوت را

به تماشای مردم آوردند

آمد آن روز که چهل نامرد

تیغ و شمشیر و هیزم آوردند

خانۀ وحی را نگاه کنید

کار او به کجا کشیده شده

این طرف فاطمه به پشت در و

آن طرف هیزمی که چیده شده

آمدند و به درب کوبیدند

خانه ای که پر است از حوری

لگد جمعیت به در می خورد

تا بگیرند بیعت زوری

در هیاهوی این همه ضربه

کفر، آیینه را شکستش داد

میخ میخواست ضربه ای بزند

لگدی یک بهانه دستش داد

آنقدر که فشار بر در بود

به حرارت رسیده بود تنش

همه گفتند محسنش می سوخت

من نوشتم که بیشتر حسنش

آنکه از چادرش ملک می ریخت

نور قدیسه بود در ذاتش

به کدامین گناه نا کرده

گیسوانش گرفته بود آتش

دست حق را به ریسمان بستند

دارد از خانه میرود مولا

فاطمه خواست تا که نگذارد

تازیانه گرفت دستش را

من میرمُ ای فاطمه جان

پشتِ خونه ت هیزم میارن

پا رویِ حقِ مرتضی و

پا رویِ چادرت میزارن

بهشتُ با بال و پرت میسوزونن

به پیشِ چشم همسرت میسوزونن

ای وای تو رو با پسرت میسوزونن ، فاطمه جان

«ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من »

میمونه این فاجعۀ تلخ

برا همیشه تویِ تاریخ

دردِ تو رو باید بپرسم

از پنچه هایِ سرخ یک میخ

قامت کمون دنبالِ مرتضی میری

نفس نفس زنون تو کوچه ها میری

زهرایِ من به زیرِ دستُ و پامیری

«ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من »

*دورِ بستر همه دارن گریه میکنن پیغمبر تو بستر افتاده ، امیرالمومنین ، حضرت صدیقه ، اسماء همه دارن گریه میکنن یه وقت دیدن در باز شد حسنین اومدن خودشونُ رو بدنِ پیغمبر انداختن رسولِ خدا تو حالتِ احتضارِ روایت داره سینۀ محتضر باید سبک باشه تا امیرالمومنین اومد بچه ها رو برداره یه وقت پیغمبر اشاره کرد بزارید باشن اونا رو سینۀ من باشند من راحت جون میدم اما دیدن همینطور که عرقِ سرد کرده پیغمبر هی نگاه به ابی عبدالله میکنه زیرِ گلوشُ میبوسه هی میگه «مالي و ليزيد؟ لا بارك الله فيه، اللهم العن يزيد» ما رو به یزید چه کار لعنت کرد پیغمبر قاتلین ابی عبدالله رو *

روضه ها رو دارم میبینم

دلم از این قصه ها خونه

این دم آخری بزار تا،

حسین رویِ سینه م بمونه

یه روز میاد که با پا رو سینه ش میرن

پیرهنشُ از پیکرش در میارن

کاش که برن براش یکم آب بیارن

«ای وایِ حسین ، ای وایِ حسین »

حسینمُ آبش ندادن

حسینمُ خاکش نکردن

هنوز دارن این نانجیبا

میونِ گودالُ میگردن

سرش رو میبرن به رویِ نیزه ها

تنش میمونه زیرِ سم مرکبا

واویلا من دفنه أهل القرى

*وقتی امیرالمومنین بدنِ رسول خدا رو داره غسل میده ، مولا میگه خواستم پیراهن از تن بیرون کنم ، ندا اومد علی جان ، پیراهن از تنش بیرون نیار از زیرِ پیراهن بدنُ غسل بده وقتی بدنُ به صورت میخاست بخواباند پشتِ حضرتُ غسل بده باز خطاب اومد رسولِ خدا رو به صورت رویِ زمین نگذار بدنُ رویِ شانه قرار داد بدنُ غسل داد باید بگیم یا امیرالمومنین حق هم همینه اما الهی بمیرم برا اون آقایی که امام زمان میگه «السلام على الخد التريب ، السلام على البدن السليب » قربونِ اون بدنی که پیراهن از تنش بیرون کردن ای حسین

 

 


آئین مستان

 

ای وای قلب سجاد بی قرار

میخونه با اضطرار

 عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای تو قلب این شام تار

 از بین صدها سوار

عَلَیکُنَ بِالفِرار

عمه جان، عَلَیکُنَ بِالفِرار.

ای وای ای دلهای داغدار

مضطرا با حال زار

عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای دشمنامون بی شمار

با حال زار و نزار

عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای شرق و غرب آتیش گرفت

 دار الحرب آتیش گرفت

عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای شعله پیش پیکرا

 مشعل ها پیش سرا

عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای دخترهای بی پناه

از آتیش خیمه گاه

 عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای ناله میاد از حرم

 وای عمه وای معجرم

 عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای شد روز عالم سیاه

 زهرا بین قتلگاه

عَلَیکُنَ بِالفِرار

ای وای عمه پیش مادره

تازیونه میخوره

 عَلَیکُنَ بِالفِرار

عمه جان، عَلَیکُنَ بِالفِرار.

 

 

 


آئین مستان

 

یادم نمیره اشکای عمه هامُ

یادم نمیره رو نی سر بابامُ

یادم نمیره مصیبتای شامُ

خیلی سخت بود

که ببینم به اسیری میبرند اهل حرم رو

خیلی سخت بود

که ببینم با غل و زنجیر بستند خواهرم رو

خیلی سخت بود

که ببینم چشم نامحرم سویِ حرم می افته

خیلی سخت بود

که ببینم از رو ناقه داره همسرم می افته

یادم نمیره دستایِ در طنابُ

یادم نمیره اشک چشم ربابُ

یادم نمیره اون مجلسِ شرابُ

یادم نمیره اشکای عمه هامُ

یادم نمیره رو نی سر بابامُ

یادم نمیره مصیبتای شامُ

خیلی سخت بود

که ببینم دست ناموسمُ با سلسله بستن

خیلی سخت بود

که ببینم شامیا میگن اینا خارجی هستن

خیلی سخت بود

که ببینم خواهرم رقیه رو با گوش پاره

خیلی سخت بود

که ببینم صورتش نیلی شده پاش پُرِ خاره

یادم نمیره آتیش و خیمه گاهُ

یادم نمیره طفلان بی پناهُ

یادم نمیره جسم تو قتلگاهُ

یادم نمیره اشکای عمه هامُ

یادم نمیره رو نی سر بابامُ

یادم نمیره مصیبتای شامو

خیلی سخت بود

که شنیدم داره قرآن میخونه رو نیزه بابا

خیلی سخت بود

که شنیدم دشمنا به ما میدادن سبّ و دشنام

خیلی سخت بود

که شنیدم خنده های حرمله پیش ربابو

خیلی سخت بود

که شنیدم صحبت از کنیری تو بزم شراب بود

یادم نمیره نمک به زخممونُ

یادم نمیره اون چوب خیزرونُ

یادم نمیره لبای پر خونُ

یادم نمیره اشکای عمه هامُ

یادم نمیره رو نی سر بابامُ

یادم نمیره مصیبتای شامو

 

 

 


آئین مستان

 

من از اين مردم بي عار بدم مي آيد

از مكافات از آزار بدم می آيد

ذبح را آب نداده جلويم سر نبُريد

تا قيامت من از اين كار بدم مي آيد

سنگ ها از در و ديوار به ما می خوردند

تا ابد از در و ديوار بدم می آيد

پای من بسته نبود اسب، زمينم می زد

من از افتادنِ بر خار بدم می آيد

محملِ عمۀ ما را چقدر هُل دادند

به خدا از سرِ بازار بدم می آيد

دستِ من بسته كه شد برده ی رفتيم

من از اين دستِ گرفتار بدم می آيد

مردم و زنده شدم بس كه نگاهم غم ديد

عمۀ من چِقَدر مجلسِ نامحرم ديد

همۀ این ها رو بذار کنار مگه ناموسِ خدا نبود آوردند ت محلۀ برده ا چرخوندش به این اکتفا نکردند وارد بزم شراب کردند همه مون رو . گفت : تا وارد شدیم دیدم نانجیب سر رو گذاشته جلوش گفت:زینب! مگه نگفتی بابات علی؟ مادرت زهراست؟ حالا بگو بیان . به خاطر این که تن و دلِ بچه های امیرالمومنین رو بلرزونه . غرور زینبه غرور امیرالمومنینِ سر رو گذاشت جلوش . چوب خیزران رو برداشت . آن قدر به لب و دندان حسین زد . حسین .

این دستا بیاد بالا ببینم یه اربعین امسال میتونیم حرم حسین باشیم صدا بزن حسین .

 

 


آئین مستان

 

به هیات رسیدم که حاجت بگیرم

حسینی بمانم ، حسینی بمیرم

تو خیر کثیری آقا ، تو نعم الامیری آقا

ای  دنیای من ، ای  عقبی من

سرشتم حسینُ بهشتم حسین است

به لطفِ خدا سرنوشتم حسین است

«اباعبدالله . اباعبدالله .»

دل و دین ، سر و جان ، به قربانِ زینب

که گشته دلِ من ، مسلمانِ زینب

نوایِ دلم یا زینب ، حسینی شدم با زینب

او  دخت مولاست ، او  جان زهراست

بخوان از نوایش غم نینوا را

به دستش ببین پرچم کربلا را

«اباعبدالله . اباعبدالله .»

 


آئین مستان

 

بسته راه چاره دید و گریه کرد
طفل بی‌گهواره دید و گریه کرد
دختر آواره دید و گریه کرد
روسری پاره دید و گریه کرد

او چهل سال است کارش گریه است
این چهل سال افتخارش گریه است

دست بسته از ن شرمنده شد
از تمام کاروان شرمنده شد
بیشتر از دختران شرمنده شد
مجلس می, آنچنان شرمنده شد

در میان راه تنها مرد بود
بین یک جمعیتی نامرد بود

از غم ویرانه‌رفتن اشک ریخت
پایکوبی کرد دشمن، اشک ریخت
هم زیارتنامه‌اش آتش گرفت
هم سر و عمامه‌اش آتش گرفت

کوچه‌های شام خیلی سخت بود
سنگ‌های بام خیلی سخت بود
طعنه و دشنام خیلی سخت بود
جام و بزم عام خیلی سخت بود

خنده‌های شمر یادش مانده است
ماجرای شمر یادش مانده است
چکمه‌های شمر یادش مانده است
جای پای شمر یادش مانده است

کندی خنجر عذابش می‌دهد
ضربه‌ی آخر عذابش می‌دهد

آمد و بال و پرش را جمع کرد
دست بی‌انگشترش را جمع کرد
با حصیری پیکرش را جمع کرد
روی دستش حنجرش را جمع کرد

 

 


آئین مستان

 

من کجا در بین خون و خاک دنبالت بگردم
آمدم تا دور جسمِ بی پر و بالت بگردم
پا به پای من آمدند
می آمدم و میزدند
آواره شدم وای حسین
ای شاه کفنت کو
عقیق یمنت کو
بگو پیروهنت کو
تنت کو
تا که لب را میگذارم روی رگ های بریده
می زند فواره ی خون زخم اعضای بریده
تو که دست و پا میزدی
وقتی زیر و رو می شُدی
صیحه زد تمام فلک
وای حسین وای حسین
ای شاه قمرت کو
کنارت پسرت کو
ردا و سپرت کو
سرت کو
آمدم اما به سختی این نفس بالا می آید
من که رفتم از کنارت مادرم زهرا می آید
پاشیده ز هم پیکرت
از هم می ربایند سرت
سینه می زند مادرت
وای حسین وای حسین
ای پیکر عریان
در این شام غریبان
ببین ناله ی طفلان
حسین جان
ای شاه کفنت کو
عقیق یمنت کو
بگو پیروهنت کو
تنت کو


 


آئین مستان

 

واویلا علی الحرم.

سر حسین به نیزه ها، واویلا علی الحرم

آتیش زدن به خیمه ها، واویلا علی الحرم

گلها کنار یک دگر ، واویلا علی الحرم

گرد عزیز فاطمه، واویلا علی الحرم

اما اباالفضلم چرا ، واویلا علی الحرم

مانده جدا در علقمه، واویلا علی الحرم

به زخم دل نمک زدن، واویلا علی الحرم

دخترات و کتک زدن، واویلا علی الحرم

واویلا علی الحرم

چو دید زینب حزین، واویلا علی الحرم

 سنگ جفا و شاه دین، واویلا علی الحرم

حسینش افتاده زمین، واویلا علی الحرم

 کشید ناله ای خدا، واویلا علی الحرم

چند نفربه یک نفر، واویلا علی الحرم

غریب گیر آوردنت، واویلا علی الحرم

 به قتلگاه کشوندت، واویلا علی الحرم

دست یکی به موی او

 سنگ یکی به روی او

دست یکی به پیروهن

به روی سینه جای پا

چند نفر به یک نفر

غریب گیر آوردنت

واویلا علی الحرم.

به روی خاک ها پرش

شمر به دست خنجرش

یکی پی عمامه اش

یکی به دنبال عبا

پیش نگاه مادرش

جدا شد از بدن سرش

اهل حرم به سر ن

صدا زدند بچه ها

چند نفر به یک نفر

غریب گیر آوردنت

واویلا علی الحرم.

 

 


آئین مستان

 

چه غروب غم انگیزی روی نیزه اشک میریزی
بچه ها رو تنت افتادن شبیه برگای پاییزی
فریاد زدم تا که رو سینه نشست داد زدم
نگو برو، برمیگردونه چرا تن تو رو
پر پر زدی نفس آخر و بی سر زدی
چه غروب غم انگیزی می دونی تو بدترین حالم
عین تیر و نیزه و شمشیر دنبال تنت تو گودالم
با قلب خون دیدم انگشت رو برید ساربون
انگشترت بود تو دستش سیلی زد به دخترت
رها شده روی حرمله به روم وا شده
چه غروب غم انگیزی نداره زخم دلم مرحم
روم نمیشه که بگم داداش بسته دستامو یه نامحرم
خیمه ات حسین خیمه ات حسین
سوخته با موی رقیه ات حسین
هی اومدن منو قربه الی اللهی زدن
با کعبه نی میبرن ناموستو بزم می
چه غروب غم انگیزی روی نیزه اشک میریزی
بچه ها رو تنت افتادن شبیه برگای پاییزی
فریاد زدم تا که رو سینه نشست داد زدم
نگو برو برمیگردونه چرا تن تو رو
پر پر زدی نفس آخر و بی سر زدی
پر پر زدی نفس آخر و بی سر زدی


 


آئین مستان

 

درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم

این قحطیِ اشکِ دو چشمانم گواهم

اصلاً حواسم به تو و تنهاییت نیست

شرمنده آقایِ غریبم رو سیاهم

هنگام معصیت به یاد تو نبودم

تو گریه کردی جایِ من بر اشتباهم

میترسم آخرسر زِ چشمانت بیفتم

بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم

اصلاً مرا چه به وصال و شکوه از هجر

وقتی که انقدر از شما دور است راهم

با این همه وضع بدم مثل تو آقا

گریان شاه بی کفن هر صبحگاهم

*از اینجا دلتو ببرم سر سفرۀ روضۀ امشب ، اما این روضۀ امشب انقدر زیاده که آدم نمیدونه کجا اصلاٌ میتونه این روضه رو بخونه *

جان ها فدای خواهری که ناله میزد

ای کشته افتاده در قتلگاهم

آخر تو را با قتلِ صبر از من گرفتن

حالا ببین بی یاور و پشت و  پناهم

کل حرم غارت شده چشم تو روشن

همراه دخترهات در بند سپاهم

بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود

دامانِ آسمان زِ غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها

دشتی زِ سوزِ سینۀ زینب شراره بود

میخواست تا ببوسد و برگیردش زِ خاک

قرآنِ او ورق ورقُ و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته شد جایِ صد اسیر

چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود

در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت

*یک به یک بچه ها رو شمرد دید دو تا از بچه ها کم هستند اومدن تو این بیابون یه وقت دیدن این دو تا بچه دست به گردنِ هم انداختن زیرِ دستُ پای اسب ها جون دادن یه بچه رو زینب رو دست گرفت ، یه بچه رو ام کلثوم *

در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت

چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !

شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود

چشمی برآنچه رفت به غارت،نداشت کس

اما دل رباب ، پی گاهواره بود

یک طفل با فرات  کمی حرف زد ولی

نشنید کس  که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود

در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود

از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد

از مشت ها بپرس که با گوشواره بود

*وقتی امروز ریختن سمت خیمه ها،وقتی خیمه ها رو آتیش زدن،دیدن همه دارن فرار می کنند، آخه زین العابدین فرموده بودن: "علیکنّ بالفرار " دستورِ امامِ همه دارن فرار میکنن،اما دیدن یه خانومی هی میزنه به دلِ آتیش،گفتن: چرا این زن داره میره تو دلِ آتیشا؟گفتن: این خانوم زینبِ.آخه تو این خیمه عزیز برادرش تب داره.

از این بچه هایی که دامنشون آتیش گرفته بود،میگه: دیدم یه دختر بچه دامنش آتیش گرفته،پای رو خارها داره میدوه،دشمن میگه دلم براش سوخت،گفتم: برم دامنش رو خاموش کنم.همچین که نزدیکش شدم دیدم دستش رو روی سرش گذاشت.گفت: ای مرد! بخدا من بابا ندارم،من یتیم شدمگفتم کاریت ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم.میگه:تا آتیشش رو خاموش کردم.دیدم انگار یه چیزی میخواد بگه روش نمیشه.از چهره اش خوندم گفتم چی میخوای بگو؟گفت: یه مقدار آب داری به من بدیمیگه: رفتم یه مقدار آب آوردم به دستش دادم دیدم نمیخوره.گفتم:مگه آب نمیخواستی،چرا نمی خوری؟گفت: به من بگو راه علقمه از کجاست؟ میخوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نکشه.

بی بی زینب سلام الله علیها اومدن همه رو سرشماری کردن،خیلی کار زینب امشب مشکلِ.همه رو که آروم کرد،دید از یه گوشه یه صدا ناله بلندشد،دید پشت خیمه ها یه صدایِ ناله میاد،اومد دید رباب رو خاکا نشسته.عزیزِ دلم اینجوری گریه نکن،میکُشی زینب رو.

امروز همه اومدن با ابی عبدالله وداع کردن،اما رباب از دور نگاه میکرد،جلو نیومد،حیا کرد.اما تو مجلس یزید وقتی نانجیب با چوب خیزران بر لب و دندان میزد،یه وقت دیدن حضرت رباب دوید سر رو بغل کرد،هی آروم داره نوازش میکنه.وقتی برگشتن خرابه.حضرت زینب سئوال کرد، رباب ندیده بودم هیچ وقت اینقدر بیقرار بشی؟ گفت: خانم معذرت میخوام ازت.دست خودم نبود. آخه اون لحظه‌ی آخر که داشت وداع میکرد خیلی دوست داشتم بیام، دستای حسین رو ببوسم .باهاش خداحافظی کنم. بی بی جان از شما حیا کردم، دیدم الان داره با چوب خیزان میزنه.

پشت خیمه ها هم گفت: خانم جان! ببخشید دست خودم نیست قربونت برم یه جرعه آب بهم دادن حواسم نبود این آب رو خوردم ،تاحالا وقتی بچم تو بغلم بود، هی ناخن بهم میزد"اگر مادر شیر نداشته باشه به بچه بده. هی بچه ناخن میزنه" هنوز جای ناخناش هست ،یه جرعه آب خوردم حالا شیر دارم، اما علی ندارم گفت:*

بس کن رباب حرمله بیدار میشود

*امروز وقتی اون نانجیب گفت حسین هنوز زنده ای؟ ببین دارن میرن سمت خیمه ها. تکیه به نیزه شکسته داد بلند شد گفت: اگر دین ندارید حدالاقل آزاد مرد باشید. اول بیاید کار حسین رو تموم کنید، "گریه کنا هیچ موقع دشمن تو این چند روز حرف ابی‌عبدالله رو گوش نداد. هر وقت میومد حرف بزنه هلهله میکردن کسی نشنَوه." تا گفت بیایید کار حسین رو تموم کنید، شمر گفت: راست میگه برگردید ،همه اومدن تو گودال، همه اومدن تو گودال، یکی با نیزه میزنه، اینا که حریص بودن زودتر برن سمت خیمه ها زودتر کارو تموم کنن یکی با شمشیر میزنه.*

میسوزم

مثه زخمایِ سرخ رو پیکرِ تو

مثه شعلۀ دامنه دخترِ تو

مثه ناله هایِ دلِ مادر تو

میسوزم

مثه چشمایی که میشه پر ستاره

مثه پایه طفلی که زخمیِ خاره

مثه گوشِ اون طفلی که میشه پاره

میسوزم حسین جان ، که آبت ندادن

کمک خواستی اما جوابت ندادن

میسوزم برادر ، که خاکت نکردن

هنوز دارن این ها تو گودال میگردن

حسین جان  حسین جان

من دیدم

یکی اومد و با لگد بی هوا زد

یکی با یه نیزه برایِ خدا زد

اوند پیرمردی تو رو با عصا زد

من دیدم

کمک خواستنت رو همه میشنیدن

تو رو سمت مقتل چطور میکشیدن

سرت رو سر حوصله بریدن

تو دعوایِ سرها دلم چی کشیده

سرِ تو حسین جان به خولی رسیده

از امشب عزیزم دیگه از ما دوری

یه شب تویِ دِیرُ یه شب تو تنوری

 

 


آئین مستان

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سئو و تولید محتوا وبسایت خبری صدای چورژی طرفداران بازی تاج و تخت سانا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. نقد و بررسی لوازم برقی الوارکده